" Pardon of love " درگذر عشق


درگذر عشق

ما آمده ایم تاازدل خستگی هامان بگوییم و از دل شکستگی هامان


از درون من کسی هرگز نمی یابد خبر
از عذاب من کسی هرگز نمی بیند اثر
کو رفیقی تا برایش جان خود را قربان کنم
کو انیسی کز برایش دیده را دریا کنم

 

کو کسی کز من بخواهد ذره ای مردانگی

کو کسی کز او ببینم قطره ای شایستگی
کی کسی از خود برای من گذشت

کی کسی از دل برای من نوشت

 

کو کسی کر من دلی بی کینه خواست

کو کسی کز من لبی پر خنده خواست
کی کسی از من جز برای منفعت
جمله ای از مهربانی ها بگفت

 

هر که را دیدم فقط در فکر خویش

بر من از آنها چه آمد غیر نیش
ای دریغ از من که عاشق بوده ام
ای دریغ از من که در خود مرده ام
ای دریغ از من که بی خود زنده ام

 

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:2 توسط محمدرضوي| |

 علی کوچولو دیگه کوچیک نیست...

 
علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست
خوشحال نمی شه، با نمره ی بیست
دیپلم گرفته، سربازی رفته،
دنبالِ کاره، هفته به هفته
مادرش قرض داره،
ته برج دائم کم میاره،
رخت می شوره، بند می ندازه،
غم داره بی اندازه،
با بد و خوب می سازه.
تنها دلش می خواد علی
باز بشه کلاسِ اولی...
وای، وای، وای...
 
علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست
دنیاش مثل اون کوچه باریک نیست
دستاش خالیه، دلش پر درده،
داره دنبالِ چاره می گرده،
هی کتاب می خونه،
تو اینترنت سرگردونه،
دائم فیلتر می شکونه،
می خونه و می دونه،
این جا مثل زندونه...
دلش می خواد جادو بشه،
باز علی کوچولو بشه...
وای، وای، وای...
 
علی کوچولو، دیگه کوچیک نیست،
سرِ راهشه یه تابلوی ایست
یه دانشجوی ستاره داره،
دست از رؤیاهاش برنمی داره
وای،
وای،
وای...
 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط محمدرضوي| |

 ز مردم دین و ایمان را گرفتند.....

 
قلم چرخید و فرمان را گرفتند
ورق برگشت و ایران را گرفتند
 
همه ازحجره‌ها بیرون خزیدند
به سرعت سقف و ایوان را گرفتند
 
گرفتند و گرفتن کارشان شد
هرآنچه خواستند آن را گرفتند
 
به هر انگیزه و با هر بهانه
مسلمان، نامسلمان را گرفتند
 
سراغ سفره ها، نفتی نیامد
ولیکن در عوض نان راگرفتند
 
یکی نان خواست بردندش به زندان
از آن بیچاره دندان را گرفتند
 
یکی آفتابه دزدی گشت افشاء
به دست آفتابه داشت آن را گرفتند
 
یکی خان بود از حیث چپاول
دوتا مستخدم خان را گرفتند
 
فلان ملا مخالف داشت بسیار
مخالف‌های ایشان را گرفتند
 
بده مژده به دزدان خزانه
که شاکی‌های آنان را گرفتند
 
به جرم اختلاس شرکت نفت
برادرهای دربان را گرفتند
 
نمیخواهند چون خر را بگیرند
محبت کرده پالان را گرفتند
 
غذا را آشپز چون شور میکرد
سر سفره نمکدان را گرفتند
 
چو آمد سقف مهمانخانه پائین
به حکم شرع مهمان را گرفتند
 
به جرم ارتداد از دین اسلام
دوباره شیخ صنعان را گرفتند
 
به این گله دوتا گرگ خودی زد
خدائی شد که چوپان را گرفتند
 
به ما درد و مرض دادند بسیار
دلیلش اینکه درمان راگرفتند
 
همه این‌ها جهنم، این خلایق
ز مردم دین و ایمان را گرفتند
 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:54 توسط محمدرضوي| |

 خنده به ما نیومده...


دلم گرفته آسمون نمیتونم گریه کنم

شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم!

انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده

آخ,داره باورم میشه خنده به ما نیومده....!

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:33 توسط محمدرضوي| |

 حال من بد نیست غم کم می خورم...

 

حال من بد نیست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم


آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم"

 

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:12 توسط محمدرضوي| |

 سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه !

 


سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
                                                      درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
                                                      این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
                                                      آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
                                                      بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله*ی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
                                                      کشتی*ای را که پی غرق شدن ساخته*اند
                                                      هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه*ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
                                                      ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
                                                      کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
                                                      ما که در خانه*ی ایمان خدا ننشستیم
                                                      کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
                                                      شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
                                                      ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:1 توسط محمدرضوي| |

 و زن آفریده شد...

دستی به گِل کشیدی و تن آفریده شد
بعد از کمی تمام بدن آفریده شد

یک کاسه آب و چرخ ، که می چرخد و بر آن
اندام خیس دلبر من آفریده شد

آرام با دو دست خودت حلقه می زدی
تا اینکه سر به روی بدن آفریده شد

ساکت نشسته بودی و شیطان به صورتش
ناخن کشید و بعد دهن آفریده شد

آنوقت روبروی تو خندید و گفت : آه !
یک اشتباه کردی و زن آفریده شد

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط محمدرضوي| |

 سنگ قبر

 

بر سنگ قبر من بنویسـید خسته بود اهــل زمین نبود نـمازش شــکســته بود بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود تـنها از این نظر که سـراپا شـکســته بود بر سنگ قبر من بنویســـــــید پاک بود چشمان او که دائم از اشک شسـته بود بر سنگ قبر من بنویســید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنویســــــید کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود.
 

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:35 توسط محمدرضوي| |

 همین روزا مسافرم....................

 
 

گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم

«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود

کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه

 

شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه

به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره

 

میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه

یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون

 

اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه‌ای که بی تو لبریزه غمه

ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

 

بمون واسه خونه‌ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست

 

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:32 توسط محمدرضوي| |

 

وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم ............
کاش کوچیک می موندیم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم باز کسی حرفمون رو نمیفهمه !

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:22 توسط محمدرضوي| |

 ده تای بچگی...

 

بچه بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهایت هر چیزی همین 10 تا بود از بابا بستنی که می خوا ستم10 می خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنیا همین 10 تا بود و این 10 تا خیلی قشنگ بود حالا نمی دونم که دنیا چقدره نهایت دوست داشتن چندتاست ده تا بستنی هم کفافمو نمی ده خیلی هم طمع کار شده ام اما می خوام بگم دوستت دارم می دونی چقدر؟ به اندازه همون ده تای بچگی.

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:15 توسط محمدرضوي| |

روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟

روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟

شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟

عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟

دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟

چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من غدغن بود یادته؟

روزگار قهر و آشتی یادته؟ هیج کس و جز من نداشتی ، یادته؟

رویاهای آسمونی ،یادته؟ قول دادی پیشم بمونی، یادته؟

روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟

عصر ابراز علاقه یادته؟ خبر خوش کلاغه ،یادته

دست گرمت تو زمستون یادته؟ شونه من زیر بارون یادته؟

واسه خنده اجازه یادته؟ اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟

یادته فال های حافظ تو حیاط ؟ یادته قسم جون شاخه نبات؟

گل سرخا رو نچیدیم یادته؟ یه روزی هم و ندیدیم ؛ یادته؟

حرفامون سر صداقت یادته؟ تو ، تو مجازات خیانت ، یادته؟

پنهونی سر قرارا ، یادته؟ تأخیرات توی بهارا یادته؟

گوش ندادیم به نصیحت، یادته؟ گشتنت دنبال فرصت یادته؟

دستات و میخوام بگیرم یادته؟ راستی تو ، بی تو می میرم یادته؟

دونه دادن به کبوتر یادته؟ خاطرات توی دفتر یادته؟

فال با نیت رسیدن یادته؟ طعم قهوه رو چشیدن یادته؟

واسه فال قهوه رو خوردن یادته؟ روزی صد بار بی تو مردن ، یادته؟

یادته دعا، یادته دعای زیر طاقیا ؟ کنار بوته های اقاقیا ؟

زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس؛ یادته؟

یادته گفتن راز ،به قاصدک ؟ یادته، چه قدر به هم گفتیم، کمک ؟

فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟

پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن ،یادته؟

نامه بدون امضاء یادته؟ اسم مستعار رویا ، یادته؟

طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟

فال حافظ شب یلدا ، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟

چیزی خواستیم از خدامون یادته؟ مستجاب نشد دعامون، یادته؟

چشمون زدن حسودا یادته؟ چشامون شد مثل رودا ، یادته؟

گفتی ما باید جداشیم یادته؟ 

گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم ، یادته؟

یه دفه ازم بریدی ؛ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی ؛یادته؟

گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی، بس بود یادته؟

حلقه من دست تو دیدم؛ یادته؟

حلقه من دست تو دیدم یادته؟ کلی سرزنش شنیدم ؛ یادته؟

چشم من به چشمت افتاد یادته؟کاری که دست دلم داد ؛ یادته؟

حالا اومدم، همون جا وایسادم؛

حالا اومدم همون جا وایسادم که تقاضای تو رو جواب دادم

درآوردم از دسم انگشتر و، جا گذاشتمش همونجا ، دفتر و

اما قول دادم به قلبم و خدا، دیگه دل ندم به عشق آدما 

حیف شعری که نوشتم یادته ؛ شعر من بدم باشه، زیادته،

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط محمدرضوي| |

 

 

روزای خیلی طلایی یادته؟ روز ترس از جدایی، یادته؟

روز تمرین اشاره یادته؟ شب چیدن ستاره یادته؟
شعرای کتاب درسی یادته؟ یادته گفتی می ترسی ،یادته؟
عکسمون تو قاب عکس و ، یادته؟ بله بدون مکث و یادته؟


دستمون تو دست هم بود یادته؟ غصه هامون کم کم بود، یادته؟
چشم نازت مال من بود یادته؟ دیدن من غدغن بود یادته؟
روزگار قهر و آشتی یادته؟ هیج کس و جز من نداشتی ، یادته؟


رویاهای آسمونی ،یادته؟ قول دادی پیشم بمونی، یادته؟
روزای بی غم و غصه یادته؟ ببینم اول قصه یادته؟


عصر ابراز علاقه یادته؟ خبر خوش کلاغه ،یادته
دست گرمت تو زمستون یادته؟ شونه من زیر بارون یادته؟
واسه خنده اجازه یادته؟ اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟


یادته فال های حافظ تو حیاط ؟ یادته قسم جون شاخه نبات؟
گل سرخا رو نچیدیم یادته؟ یه روزی هم و ندیدیم ؛ یادته؟
حرفامون سر صداقت یادته؟ تو ، تو مجازات خیانت ، یادته؟
پنهونی سر قرارا ، یادته؟ تأخیرات توی بهارا یادته؟
گوش ندادیم به نصیحت، یادته؟ گشتنت دنبال فرصت یادته؟
دستات و میخوام بگیرم یادته؟ راستی تو ، بی تو می میرم یادته؟


دونه دادن به کبوتر یادته؟ خاطرات توی دفتر یادته؟
فال با نیت رسیدن یادته؟ طعم قهوه رو چشیدن یادته؟
واسه فال قهوه رو خوردن یادته؟ روزی صد بار بی تو مردن ، یادته؟
یادته دعا، یادته دعای زیر طاقیا ؟ کنار بوته های اقاقیا ؟

 

زیر اون درخت گیلاس، یادته؟ با دوتا شاخه گل یاس؛ یادته؟

یادته گفتن راز ،به قاصدک ؟ یادته، چه قدر به هم گفتیم، کمک ؟
فکر بودن توی قایق یادته؟ تو به من گفتی شقایق، یادته؟
پیش هم بودیم نذاشتن، یادته؟ اونا ما رو دوست نداشتن ،یادته؟

 

نامه بدون امضاء یادته؟ اسم مستعار رویا ، یادته؟
طرح اون انگشتر من یادته؟ پاسخ مختصر من یادته؟
فال حافظ شب یلدا ، یادته؟ اسمم و گذاشتی شیدا یادته؟
چیزی خواستیم از خدامون یادته؟ مستجاب نشد دعامون، یادته؟

 

چشمون زدن حسودا یادته؟ چشامون شد مثل رودا ، یادته؟
گفتی ما باید جداشیم یادته؟ 
گفتی ما باید جداشیم یادته؟ گفتی باید بی وفاشیم ، یادته؟
یه دفه ازم بریدی ؛ یادته؟ خط رو اسم من کشیدی ؛یادته؟
گفتی عشق تو هوس بود یادته؟ گفتی خوب بود ولی، بس بود یادته؟
حلقه من دست تو دیدم؛ یادته؟
حلقه من دست تو دیدم یادته؟ کلی سرزنش شنیدم ؛ یادته؟
چشم من به چشمت افتاد یادته؟کاری که دست دلم داد ؛ یادته؟


حالا اومدم، همون جا وایسادم؛
حالا اومدم همون جا وایسادم که تقاضای تو رو جواب دادم
درآوردم از دسم انگشتر و، جا گذاشتمش همونجا ، دفتر و
اما قول دادم به قلبم و خدا، دیگه دل ندم به عشق آدما 

 

حیف شعری که نوشتم یادته ؛ شعر من بدم باشه، زیادته،

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط محمدرضوي| |

 



پیش از اینها فکر می کردم خدا

                خانه ای دارد کنار ابرها

                    مثل قصر پادشاه قصه ها

                    خشتی از الماس و خشتی از طلا

        پایه ها ی برجش از عاج و بلور

        برسر تختی نشسته با غرور

    ماه، برق کوچکی از تاج او

    هر ستاره، پولکی از تاج او

        اطلس پیراهن او، آسمان

        نقش روی دامن او، کهکشان

رعد و برق شب، طنین خنده اش

سیل و توفان، نعره توفنده اش

                دکمه پیراهن او، آفتاب

                برق تیغ و خنجر او، ماهتاب


پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

    از خدا، در ذهنم این تصویر بود

        آن خدا بی رحم بود و خشمگین

        خانه اش در آسمان، دور از زمین

                        بود، اما در میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

            مهربانی هیج معنایی نداشت

            هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا

        از زمین، از آسمان، از ابرها

        زود می گفتند: این کار خداست

            پرس و جو از کار او کاری خطاست

            هر چه می پرسی، جوابش آتش است

     آب اگر خوردی، عذابش آتش است

     تا ببندی چشم، کورت می کند

            تا شدی نزدیک، دورت می کند

            کج گشودی دست، سنگت می کند

            کج نهادی پای، لنگت می کند

 

با همین قصه، دلم مشغول بود

        خوابهایم، خواب دیو و غول بود

    خواب می دیدم که غرق آتشم

    در دهان شعله های سرکشم

    در دهان اژدهایی خشمگین

            برسرم باران گُرزِ آتشین

            محو می شد نعره هایم، بی صدا

                            در طنین خنده خشم خدا...

                                نیت من، در نماز و در دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می کردم، همه از ترس بود

            مثل از برکردن یک درس بود

            مثل تمرین حساب و هندسه

            مثل تنبیه مدیر مدرسه

                تلخ، مثل خنده ای بی حوصله

                سخت، مثل حلّ صدها مسئله

                    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

                    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

 

تا که یک شب دست در دست پدر

        راه افتادم به قصد یک سفر

                در میان راه، در یک روستا

                خانه ای دیدیم، خوب و آشنا

            زود پرسیدم: پدر اینجا کجاست ؟

                گفت: اینجا خانة خوب خداست !

                گفت: اینجا می شود یک لحظه ماند

                گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

                باوضویی، دست و رویی تازه کرد

                با دل خود، گفتگویی تازه کرد

 

گفتمش: پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

        گفت: آری، خانه او بی ریاست

        فرشهایش از گلیم و بوریاست

        مهربان و ساده و بی کینه است

        مثل نوری در دل آیینه است

                عادت او نیست خشم و دشمنی

                نام او نور و نشانش روشنی

                قهر او از آشتی، شیرین تر است

                مثل قهر مهربانِِ مادر است

 

دوستی را دوست، معنی می دهد

        قهر هم با دوست، معنی می دهد

                هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست

                قهری او هم نشان دوستی است ...

 

تازه فهمیدم خدایم، این خداست

        این خدای مهربان و آشناست

            دوستی، از من به من نزدیکتر

            از رگ گردن به من نزدیکتر


آن خدای پیش از این را باد برد

            نام او را هم دلم از یاد برد

                آن خدا مثل خیال و خواب بود

                چون حبابی، نقش روی آب بود

                    می توانم بعد از این، با این خدا

                        دوست باشم، دوست ، پاک و بی ریا

 

می توان با این خدا پرواز کرد

        سفره دل را برایش باز کرد

            می توان در باره گل حرف زد

            صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

                چکه چکه مثل باران راز گفت

                با دو قطره، صدهزاران راز گفت

        می توان با او صمیمی حرف زد

        مثل یاران قدیمی حرف زد

            می توان تصنیفی از پرواز خواند

            با الفبای سکوت آواز خواند

    می توان مثل علف ها حرف زد

    بازبانی بی الفبا حرف زد

                می توان در باره هر چیز گفت

                می توان شعری خیال انگیز گفت

                                مثل این شعر روان و آشنا
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:9 توسط محمدرضوي| |

 


از چشمهای من هیجان را گرفته اید
                                               این روزها عجب خودتان را گرفته اید
با این سکوت و نگاه و غضب به چشم
                                               حرف و کلام و دهان را گرفته اید
حرف بدی نمی زنم اما شما به فحش
                                               از این غزل تمام بیان را گرفته اید
اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
                                               لبهای سرختان که دهان را گرفته اید
خانم جسارت است ببخشید یک سوال !
                                               با اخمتان کجای جهان را گرفته اید ؟
خانم شما که درس نخواندید پس کجا ؟
                                               کِی  د کترای زخم زبان را گرفته اید ؟
خانم جواب نامه ندادید بس نبود ؟
                                               دیگر جرا کبوترمان را گرفته اید ؟
خانم اجالتاًً  برویم  آخر غزل
                                               نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید
 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:6 توسط محمدرضوي| |

 به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

 

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست

آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد
که در او از مه شادی اثری نیست که نیست

شاید این قسمت من بود که بی کس باشم
که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست

این دل خسته زمانی پر پروازی داشت
حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست

بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیست

شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
با من شب زده حتی سحری نیست که نیست

کامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط محمدرضوي| |


هرگز نبايد بپرسيم : چرا خداوند اين را بر من نازل كرده است ؟
ما مي توانيم بپرسيم : خداوند از من مي خواهد با اين چه كنم ؟
برنامه ي خداوند كامل است و هر چه روي مي دهد بهترين است .
در برنامه ي الهي هيچ خطايي وجود ندارد و براي كسي كه به آن ايمان داشته باشد همه چيز به خوبي پيش مي رود .
ღ*ღعشـــق یعنی انتظار...ღ*ღ 

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:12 توسط محمدرضوي| |


خدایا کمکم کن 
تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم 
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم 
به من کمک کن 
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام 
بر لبانش جاری سازم 
و راز عشق را در گوشش سر دهم 
خداوندا 
او را نگه دار که من 
به عشق او زنده ام...

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:10 توسط محمدرضوي| |

 جهان طعم شراب کهنه دارد

به لبهایت چشیدن را بیاموز

تو اهل آسمانی ای زمینی
به بال خود پریدن را بیاموز

صدایت می کنند از عالم عشق
به گوش جان شنیدن را بیاموز

نسیمی باش و از باد بهاری
سحرگاهان وزیدن را بیاموز

تو ابر رحمتی ، گاهی فرو ریز
ز اشک خود چکیدن را بیاموز

گذارت گر ز راهی پر گل افتاد
به دست خود نچیدن را بیاموز

به عاشق غمزه و غم میفروشند
تو از اول خریدن را بیاموز

سبک همواره بار زندگی نیست
به دوش خود کشیدن را بیاموز

کمانت می کند این بار سنگین
تو از اول خمیدن را بیاموز
 
جهان از هر دو دارد ، شادی و غم
شکیب داغ دیدن را بیاموز

به دنیا دل سپردن نیست دشوار
ز دنیا دل بریدن را بیاموز

نیاسودن به دوران جوانی
به پایان آرمیدن را بیاموز

به جولان در سخن سالک مپرداز

دمی در خود خزیدن را بیاموز

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:53 توسط محمدرضوي| |

 

       نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس/ دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس 

       گفتم: سلام حافظ گفتا علیک جانم / گفتم: کجا روی؟ گفت  والله خود ندانم 

       گفتم: بگیر فالی گفتا نمانده حالی / گفتم: چگونه‌ای؟ گفت در بند بی خیال
       گفتم: که تازه تازه شعر وغزل چه داری ؟ / گفتا: که می‌سرایم شعر سپید باری 

       گفتم: ز دولت عشق گفتا که : کودتا شد / گفتم: رقیب! گفتا: او نیز کله پا شد 
       گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی 

       گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز؟ / گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز 
       گفتم: بگو زمویش گفتا که مش نموده / گفتم: بگو ز یارش گفتا ولش نموده 

       گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟ / گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون 
       گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ / گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش
       گفتم: بگو زساقی حالا شده چه کاره؟ / گفتا: شدست منشی در دفتر اداره 
       گفتم: بگو ز زاهد آن رهنمای منزل / گفتا: که دست خود را بردار از سر دل 

       گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‌ها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
       گفتم: بگو ز محمل یا از کجاوه یادی / گفتا: پژو، دوو، بنز یا گلف نوک مدادی 

       گفتم که: قاصدت کو آن باد صبح شرقی / گفتا: که جای خود را داده به فاکس برقی 
       گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره / گفتا: به جای هدهد، دیش است و ماهواره 

       گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟ / گفتا: بلوکه کرده دیروز یا پریروز 
       گفتم: بگو ز مشک آهوی دشت زنگی / گفتا که: ادکلن شد در شیشه‌های رنگی 

       گفتم: بلند بوده موی تو آن زمان‌ها / گفتا: به حبس بودم از ته زدند آنها 
       گفتم: شما و زندان حافظ مارو گرفتی؟ / گفتا: در این زمانه هر چیز هست ممکن
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:51 توسط محمدرضوي| |

 مرا هست کفشی ز عصر حجر / که میراث مانده ز جد پدر

شریک غمش بوده و شادیش / به پا کرده در جشن دامادیش

خدایش بیامرزد آن زنده یاد / که از خود هم این ارث بر جا نهاد
چو هی میبرم پیش هر پینه دوز / ز مغزش پریده است برق و فیوز!

بود چون که جان سخت چون کرگدن / بپوشم به هر گاه و بیگاه من
هر آنچه ز وزنش گویم کم است / که سنگین چنان کله رستم است

ز پایم بود چند سانتی گشاد / چو پاپوش افراسیاب و قباد
مرتب به پایم لخ لخ کند / ندارد چو کف پای من یخ کند

ز بس خورده اقسام واکس و پماد / مرا رنگ اصلش نیاید به یاد
ولی من ز بابای جنت پناه / شنیدم که رنگش بوده سیاه

بسی نعل خورده است بر تخت آن / شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوی آن خورده صد دانه میخ / فرو میرود توی پایم چو سیخ

همی‌ترسم آخر به جرم قاچاق / که مامور گردد برایم براق
که این جزو آثار تاریخی است / چرا که خطوط تهش منحنی است

اگر عمر باقی است، سال دگر / سپارم من آن را به امواج بحر
که تا همچو زورق همراه باد / رود گویی اصلا ز مادر نزاد

و یا میزنم واکس بر رویه‌اش / گذارم سپس داخل موزه‌اش

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:48 توسط محمدرضوي| |

 آنچنان خواهند خاموشم کنند 

تا خلایق هم فراموشم کنند

 

طرفه حیلتها کنند این ساحران 

تا غلام حلقه در گوشم کنند

 

خود نمی ریزند خونم تا مباد 

شهره مانند سیاووشم کنند

 

بس بخوانندم به گوش افسانه ها 

تا به خواب خوش چو خرگوشم کنند

 

لطفشان قهر است اگر مهرم کنند 

شهدشان زهراست اگرنوشم کنند

 

گاه می گویم بهل تا لعبتان 

با شراب بوسه مدهوشم کنند

 

لیک می بینم که خلق بی زبان 

باز خوانندم که چاووشم کنند

 

عاقبت دانم به دوران حیات

در عزای خود سیه پوشم کنند

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:44 توسط محمدرضوي| |

 کاش آن آینه ای بودم من
که به هر صبح تو را می دیدم 
می کشیدم همه اندام تو را در آغوش 
سرو اندام تو با آن همه پیچ
آن همه تاب 
آنگه از باغ تنت می چیدم 

گل صد بوسه ناب

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط محمدرضوي| |

 دل خوش ازآنیم که حج میرویم

غافـل از آنیم کـه کج مـیرویــم
                                                    کعبه به دیدار خدا میرویم
                                                    او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
                                                    دین که به تسبیح و سر و ریش نیست
                                                    هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب

شب همه شب گریه و امن یجیب

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:30 توسط محمدرضوي| |

 معلم چو آمد بنا گه کلاس

چو شهری فروخفته خاموش شد
سخنهای ناگفته کودکان
به لب نارسیده فراموش شد

معلم زکار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود

سکوت کلاس غم آلود را
صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش
بدین بی خبر بانک ناگه گسست

بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس نا خوانده بود
به جز آنچه دیروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت برویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده اش
بروی تن لاغرش لرزه داشت

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت
بنی آدم اعضای یکدیگر اند
وجودش به یکباره فریاد کرد
که در آفرینش ز یک گوهرند

در اقلیم ما رنچ بر مردمان
زبان دلش گفت بی اختیار
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز ، کز ، تو کز وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
سرش را به سنگینی از روی شرم
بپائین بیفکند و خاموش شد

ز اعماق مغزش بجز درد و رنج
نمی کرد پیدا کلام دگر
در آن عمر کوتاه او خاطرش
نمی داد جز آن پیام دگر

ز چشم معلم شراری جهید
نماینده آتش خشم او
درونش پر از نفرت و کینه گشت
غضب میدرخشید درچشم او

چرا احمد کودن بی شعور
معلم بگفتا به لحن گران
نخواند ی چنین درس آسان ، بگو
مگر چیست فرق تو با دیگران

عرق از جبین احمدک پاک کرد
خدایا چه میگوید آموزگار
نمی بیند آیا که دراین میان
بود فرق ما بین دار وندار

چه گوید ؟ بگوید حقایق بلند
به شهری که از چشم خود بیم داشت
بگوید که فرق است ما بین او
و آنکس که بی حد زر و سیم داشت

به آهستگی احمد بی نوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها بدامان مادر خوشند
و من بی وجودش نهم سر بخاک

به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تا کنون یک سخن
ندارند کاری بجز خورد و خواب
به مال پدر تکیه دارند و من

من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی وکار
ببین دست پر پینه ام شاهد است

سخنهای او رامعلم برید
هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمکاری ظالمان
نژند و ستم دیده و زار داشت

معلم بکوبید پا بر زمین
که این پیک قلب پر از کینه است
بمن چه که مادرزکف داده ای ؟
بمن چه که دستت پر از پینه است

یکی پیش ناظم رود با شتاب
بهمراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورد

دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت
ز چشمان او کور سوئی جهید
بیاد آمدش شعر سعدی و گفت

ببین ، یادم آمد دمی صبر کن
تامل ، خدا را ، تامل ، دمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:19 توسط محمدرضوي| |

 غم سفره های خالی٬ دست های نحیف مردم
داغ شلاق جهالت به تن شریف مردم

 

غم اعدام ستاره٬ انحدام سرو  ِ  آزاد

تیرباران شقایق٬ باغبانی کردن ِ باد

 

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط محمدرضوي| |

 نه زمین خاک ِ قدیمه٬ نه هوا همون هواست
تا چشام کار می کنه٬ هرچی که مونده نابجاست

داره از قبیله ی ما یکی یکی کم میشه
هر چی دوست دارم و دارم٬ راهیه عدم میشه

مثل ابرای زمستون دلم از گریه پُره
شیشه ی نازک ِ دل٬ منتظر تلنگره

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:9 توسط محمدرضوي| |

 
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند…. و گنجشکها جدی جدی می میرند. آدمها شوخی شوخی زخم می زنند …. و قلبها جدی جدی می شکنند. آدمها شوخی شوخی لبخند می زنند…. و دلها جدی جدی عاشق می شوند .

 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:40 توسط محمدرضوي| |

 

چقدر عجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه .

 

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:33 توسط محمدرضوي| |

 زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید ، شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید ، نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید .

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:31 توسط محمدرضوي| |

 هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

 
1- ثروت، بدون زحمت
2- لذت، بدون وجدان
3- دانش، بدون شخصیت
4- تجارت، بدون اخلاق
5- علم، بدون انسانیت
6- عبادت، بدون ایثار
7- سیاست، بدون شرافت
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:28 توسط محمدرضوي| |

 برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند   که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم   اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و  مورد اجابت قرار ندادو او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم  و های های گریستم و او رفت و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است 

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:9 توسط محمدرضوي| |

 

همدیگر را دور میزنیم تا زودتر به مقصد برسیم

غافل از اینکه زمین گرد است و باز به هم خواهیم رسید . . .
 
 
 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 13:7 توسط محمدرضوي| |

 ر

وی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

                                                             زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
                                                             آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد  ، همان روز که عاشق شده بود
                                                             مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
                                                             عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
                                                             دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:56 توسط محمدرضوي| |

 

خاطرات خیلی عجیب اند............
گاهی اوقات میخندیم به روزهایی که گریه میکردیم..
و گاهی گریه میکنیم به یاد روزهایی که میخندیدیم....
لحظه هارا غنیمت شمارید چون دیگر بازنمیگردند...
!!!!

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط محمدرضوي| |

 

نرسد  گوش  کسی  ناله   و   فریاد  مرا
                                                          می رود در همه عالم همه شب داد مرا
هرگز  از  یاد  من  ای  یار  نرفتی ، هرگز
                                                          ای  دریغ  از  تو  که  هرگز  نکنی یاد مرا
در جهان خوب وبد و شادی و غم در گذر است
                                                          از  غمت  گشت  فنا  پایه  و  بنیاد   مرا
بی کس و خسته و تنها و پریشان حالم
                                                          می برد نیمه شبی سوی خدا،باد مرا
برو  ای  یاد  کهن  یار  و  مرا  تنها   کن
                                                          یاد   یاران    قدیمی   نکند   شاد   مرا
روزگاری است که در بند غمت در بندم
                                                          مرگ  می آید  و  روزی  کند   آزاد  مرا
من و پایان جدایی ز غمت نیست امید
                                                          عشق کوهی دگر از درد فرستاد مرا 

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:53 توسط محمدرضوي| |

 

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره


بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

آخرین امتحانت رو پاس کنی

کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

بدون دلیل بخندی

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره

عضو یک تیم باشی

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

دوستای جدید پیدا کنی

وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

قدرشون روبدونیم

" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 9:27 توسط محمدرضوي| |

 

می خواستم تو به من عادت کنی ولی من بهت زودتر عادت کردم

می خواستم تو عاشقم بشی ولی من زودتر عاشقت شدم

می خواستم من برات از بقیه مهمتر باشم ولی تو زودتر برای من مهم شدی

می خواستم من همه ی زندگیت بشم ولی تو زودتر همه ی زندگیه من شدی

می خواستم با هم عهد ببندیم ولی تو دیگر نبودی

آری

می خواستم همه ی اینها باشم برای تو

ولی نشد و نبودی


" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:52 توسط محمدرضوي| |

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتندو خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت : " می اید

من تنها کسی هستم که غصه ها یش را می شنود و یگانه قلب ام که درد هایش را در خود

نگه می دارد. : و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند گنجشک هیج نگفت و خدا لب به سخن گشود " با من

بگو از ان چه سنگینی سینه توست."

گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم ارامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو

همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟

چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد.

 

فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا کفت : " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را وازگون کند . ان گاه

تو از کمین مار پر کشیدی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت : " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی

ام برخاستی."

اشک در دیدکان گنجشک نشست.

ناگاه چیری در درونش فرو ریخت.

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:50 توسط محمدرضوي| |

 

خداوند زمین را گرد آفرید تا هر وقت فکر کردی به آخر دنیا رسیدی ! درست تو نقطه آغاز باشی ...
 
 
" Pardon of love " درگذر عشق
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:,ساعت 8:48 توسط محمدرضوي| |


Power By: LoxBlog.Com